یادمه یه بار چند سال پیش مامانم فسنجون درست کرده بود.اون موقع بعد از خوردن یه قاشق دیگه نتونستم به فسنجون لب بزنم.ولی دیروز بعد از چند سال مامانم دوباره فسنجون درست کرد.قاشق اول رو پر کردم و با اکراه به طرف دهانم بردم.لقمه رو جویدم و بعد در کمال تعجب دیدم که مزه اش رو دوست دارم.برام عجیب بود که چطور مزه ای رو که قبلا دوست نداشتم این طور یک دفعه برام خوشایند شده. :)

رنگ خورش(خورشت؟آخرش نفهمیدم خورش درسته یا خورشت.) فسنجون چه قدر قشنگه.یه رنگ قرمز خاصیه.منم که در حال یاد گرفتن دستورالعمل های پخت غذا هستم طرز تهیه ی فسنجون رو از مامانم پرسیدم.یکی از همین روزها دست به کار می شم و یه خورش فسنجون پررنگ و لعاب می پزم که هرکی ازش بخوره انگشتاشم باهاش بخوره.نگین نگفتم ها.از من گفتن بود. :)

یادتونه توی پست های قبل(پست ":)" که می شه دومین پست.آره عنوان پست یه شکلک لبخنده.)از یکی از دوستام سخنی به میان آوردم؟حالا همین دوستم دیروز بهم پیام داد.بخشی از مکالمه ی ما را در زیر می بینین:

دوستم:تولدمه.

من:وای تولدت مبارک.بیست هزارسال به این سال ها. :)

دوستم:می دونستم دیگه من رو فراموش کردی.خوبه حالا فقط یه ساله که هم رو ندیدیم.خیلی بی معرفتی بهارنارنج.

من:اگه به خاطر این می گی که یادم رفته تولدت رو تبریک بگم باید بگم خودت که می دونی این روزها سرم شلوغه.حتی ممکنه تولد خودم رو هم یادم بره.در ضمن هفت ماهه که همدیگه رو ندیدیم نه یه سال.

دوستم: :/

من:گفتم که ببخشید.

دوستم:نه دیگه برام ثابت شد بی معرفتی.

من:آخه چرا؟من که معذرت خواستم.

دوستم:امروز تولدم نیست.می خواستم تو رو امتحان کنم.یادت نیست تولد من آبان ماهه؟


آخه من به این بشر چی بگم.بعدش هرچی بهش پیام دادم یا زنگ زدم جوابم  رو نداد.حالا موندم چه کار کنم.

تقصیر منه آیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟شما راه حلی ندارین؟



مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها