برگی از دفتر خاطراتم در دی ماه.پر از حس و حال خوبه.امروز یهو دلم برف خواست و یاد این خاطره افتادم.برای همین این جا نوشتمش. :)

اینم از خاطره: ^_^

امروز برف بارید،اونم چه برفی. :)))) بالاخره برف اومد.از دیشب شروع شد و تا ساعت تقریبا 2 بعد از ظهر میومد.الان قطع شده.نمی دونم این ابرای سنگین بازم می بارن یا نه.یه آدم برفی درست کردم. ؛) به جرئت می تونم بگم قشنگ ترین آدم برفی ای بود که تا حالا درست کردم.هوا خیلی سرده به طوری که امروز صبح که بیرون بودم داشتم می لرزیدم.تازه وقتی هم که آدم برفی درست می کردم انگشتای دستام یخ زده بود و بی حس بودن.سرما به استخوان انگشتای دستام رسیده بود.خدا کنه که سرما نخورم.تازه سرما خوردگی قبلی دست از سرم بر داشته بود.آخرای کار که دیگه داشتم از سرما پس میفتادم.خواهرم حسابی از خجالتم در اومد و هرچی گلوله ی برفی می ساخت به طرف من پرتاب می کرد. :) پدر گرامی هم آدم برفی درست کردند ولی به نظرم آدم برفی من قشنگ تر بود. ؛) خواهر گرامی هم با برف شکل یه قلب کوچیک رو ساخت.آخی.قلب رو خیلی دوست داشتم و اگه می تونستم نگهش می داشتم.حیف که آب می شد. :) مادر گرامی هم با آدم برفی من عکس انداختند.منم که از همه چیز عکس می گرفتم،به خصوص آدم برفی خودم. :) صدای شرشر آب میاد.صدای آب جاری از ناودون ها.خدای مهربون به خاطر این نعمت ها شکرت.

گلدون های کاکتوسی که توی حیاط بودن رو اوردم داخل.آخه طفلکی ها یخ می زنن بیرون.تحمل اونا هم تا یه حدیه دیگه.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها